طنز :نبرد بین جومونگ و رستم دستان


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



نسیم دانه را از دوش مورچه انداخت... مورچه دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت: " گاهی یادم میرود که هستی ، کاش بیشتر نسیم می وزید... "






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 76
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 276
بازدید ماه : 2295
بازدید کل : 91996
تعداد مطالب : 281
تعداد نظرات : 613
تعداد آنلاین : 1

آمار مطالب

:: کل مطالب : 281
:: کل نظرات : 613

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 21

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 76
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 276
:: بازدید ماه : 2295
:: بازدید سال : 5290
:: بازدید کلی : 91996

RSS

Powered By
loxblog.Com

خدایا.. تقدیر دوست عزیزم را زیبا بنویس تا جز لبخند از او نبینم..

طنز :نبرد بین جومونگ و رستم دستان
4 تير 1389 ساعت 4:14 بعد از ظهر | بازدید : 1023 | نوشته ‌شده به دست محمد طغیانی | ( نظرات )

کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو  

 

◘◘◘◘◘◘◘*************************************************◘◘◘◘◘◘◘ 

کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو

به رستم چنین گفت اون جومونگ!

ندارم ز امثال تو هیچ باک


که گر گنده ای من ز تو برترم


اگر تو یلی من ز تو یلترم

رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:

منم مرد مردان ایران زمین


ز مادر نزادست چون من چنین


تو ای جوجه با این قد و هیکلت


برو تا نخورده است گرز بر سرت

جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت:



تو را هیچ کس بین ایرانیان


نمی داندت چیست نام و نشان


ولی نام جومونگ و سوسانو را


همه میشناسند در هر مکان


تو جز گنده بودن به چی دلخوشی


بیا عکس من را به پوستر ببین


ببین تی وی ات را که من سوژشم


ببین حال میدن در جراید به من


منم سانگ ایل گوکه نامدار


ز من گنده تر نامده در جهان


تو در پیش من مور هم نیستی


کانال ۳ رو دیدی؟ کور که نیستی



در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد:



چنین گفت رستم به این مرد جنگ


جومونگا ! تویی دشمنم بی درنـگ


چنان بر تنت کـــوبم ایـــن نعلبکی


که دیگر نخواهی تو سوپ، آبــکی


مگـــر تو نـــدانی که مـن کیستم؟


من آن (تسو) سوسولت! نیستم


منم رستم، آن شیر ایــران زمین


(بویو) کوچک است در نگاهم همین



بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود

آمد:

جومونگ آمد از پشت تل سیاه


کنارش(یوها) مــادر بی گنـاه!


بگفت:هین! منم آن جومونگ رشید


هم اینک صدایت به گوشــم رسید


(سوسانو) هماره بود همسرم


دهــم من به فرمان او این سرم


چون او گفته با تو نجنگم رواست


دگر هر چه گویم به او بر هواست!



و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید:



و این شد که رستم سخن تازه کرد


که حرف دلش گفت (پس کو نبرد؟!)


بگفت ای جومونگا که حرف دل است


که زن ها گـــرفتند اوضــاع به دست


که ما پهلوانیم و این است حالمان


که دادار باید رسد بر دل این و آن!

و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر

دادند:

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهــــــاران


کز سنگ ناله خیزد بر حال ما جوانان
!

◘◘◘◘◘◘◘*************************************************◘◘◘◘◘◘◘

خدا یا می شه یه روزی بیاد که ما ها دیه زن ذلیل نباشیم   آمین یا رب العالمین

ممنون از انتخابت

خواهشا بی نظر این وب را ترک نکن

باعضویتدر سایت خودتون مطلب در وب بگذارید

هر روز به ما سر بزنید و شاهد بهترین مطالب باشید

با عضویت در خبرنامه زیباترین مطالب را در ایملتان داشته باشید

خواهشا به هر پست سر میزنید امتیاز دهی کنید به صورت پایین هر پست


 




:: موضوعات مرتبط: طنز , ,
:: برچسب‌ها: طنز ,
|
امتیاز مطلب : 107
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: